الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

دخترم النا

93

92 رفت .با همه خوبی ها و بدی هاش ولی تو رو برام جا گذاشت تو رو برای همیشه بهم هدیه داد. 92 خوب بود بوی تو رو میداد با انتظار آمدن تو شروع شد و با آمدن تو رفت . 93 هم خوبه چون از اول با تو شروع شد سال با صدای خنده تو شروع شد . لبخند تو یعنی شروع یه سال خوب یه روز خوب یک ثانیه که به همه ثانیه های عمرم می ارزه انگار عمری زندگی کردم تا یک ثانیه لبخند تو رو ببینم . دخترم , زیباترینم , عیدت مبارک ...
6 فروردين 1393

یه روز خوب و به یاد ماندنی

امروز مادرجون رفته بود خونه خاله بنی و زیر بارت نرفتن ما هم با خودمون آوردیمت سر کار . خانوم خوبی بودی و کلی بازی کردبم ولی اجازه ندادی ازت عکس بگیریم تا تو رو میذاشتیم داخل دکور جیغت در میومد ما هم بیخیال شدیم ولی چند تا عکس پدر ودختری ازت گرفتم خوشگل مامان . در ضمن این لباست رو وقتی برات خریدم بهت بزرگ بود امروز که پوشیدمش تنت بهت کوچیک شده بود این یعنی خانوم من قد کشیده . راستی وزنت شده 4480 داری بزرگ میشی چه زود میگذره دلم برای روزای اول تولدت تنگ شده فسقلی مامان. ...
26 اسفند 1392

یک ماهگی

به مناسبت یک ماهگیت با خودم آوردمت آتلیه, مادر جونم اومد ولی بابایی کار داشت اصلا خوب  ژست نگرفتی حوصله نداشتی شایدم توقع من زیاده چون فقط یک ماهته گل نازم . بعد از ظهرم دوباره میارمت با کمک بابایی چند تا عکس دیگه ازت بگیرم خوشگل مامان .    ...
21 اسفند 1392

بدون عنوان

جهان را بدون ناخن های لاک زده بدون کفش های پاشنه بلند بدون النگو و بدون گل سر تصور کن.... خدا دختر را آفرید دختر جهان را برای خدا زیبا کرد
17 اسفند 1392

النای من تنها عشق زندگیم

دختر قشنگم امروز که شروع به نوشتن خاطراتت کردم 21 روزه تو به دنیا اومدی قبل از تو همه چی نکراری شده بود یه زندگی روزمره وساده داشتیم تا اینکه خدا تو رو یه ما هدیه داد دوران بارداریم سخت وشیرین بود سه ماه اول یکریز بالا میاوردم بعدشم تا اخرین روز معده درد داشتم از روز اول وروجک وشیطون بودی . طبق علائم بارداریم همه میگفتن بچه پسره تقریبا باور کرده بودیم شما پسری ولی 4ماهگی سونوگرافی نشون داد شما یه دختر قشنگی مثل فرشته های آسمونی. 6ماهگی مادرجون سیسمونیتو خرید برای خرید تخت وکمدت دردسر زیادی داشتن اول یه جای دیگه سفارش دادن قرمز وسفید ولی بد قولی کرد بعد از یه جای دیگه سه رنگ سفید نارنجی سبز برات خریدن که من اون روز نبودم سلیقه خاله بنی بود ...
13 اسفند 1392

اولین باری که تو تختت خوابیدی

وقتی اولین بار رفتی تو اتاق خودت فکر میکردم بی قراری کنی ولی از فضای اتاقت مخصوصا تختت خوشت اومد گلم . خیلی آروم مثل یه عروسک توتختت خوابت برد . همیشه بهترین ها رو برات میخوام خوشگلم .   ...
13 اسفند 1392

بدون عنوان

زمان چقدر زود میگذره 23روز گذشت بزرگ تر شدی قد کشیدی زیباتر شدی . از وقتی تو آمدی آنقدر شادم که گذشت زمان راحس نمیکنم 23روزه شدی روزی 23 ساله میشوی . من پیر تر میشوم از کار افتاده تر ولی همچنان عاشقت خواهم ماند .برایت مادری میکنم تا روزی که نفس میکشم بی منت تر وخشکت میکنم همان گونه که مادرم بی منت بزرگم کرد و مادرانمان . همه دل خوشی های دنیا را برای تو میخواهم وبرای خودم هیچ جز تو.  تمام توانم را برای خوشبخت شدنت به کار میگیرم ولی روزی فرا میرسد که دیگر نیستم نمیخواهم بعد از من دیگران به تو محبت کنند میخواهم لبریز عشق باشی و هروقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کنی و لبخند بزنی . من همیشه کنارت هستم حتی اگر زمین تا آسمان از تو دور باشم دخترم...
13 اسفند 1392

بدون شرح

زن عشق می کارد و کینه درو میکند, او می زاید و تو برایش نام انتخاب می کنی, او درد می کشد و تو نگران از آنکه دختر باشد, او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی , او مادر می شود و همه جا می پرسند: نام پدر؟! “دکتر شریعتی” ...
13 اسفند 1392