الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دخترم النا

النای من تنها عشق زندگیم

1392/12/13 9:54
نویسنده : بهار
120 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم امروز که شروع به نوشتن خاطراتت کردم 21 روزه تو به دنیا اومدی قبل از تو همه چی نکراری شده بود یه زندگی روزمره وساده داشتیم تا اینکه خدا تو رو یه ما هدیه داد دوران بارداریم سخت وشیرین بود سه ماه اول یکریز بالا میاوردم بعدشم تا اخرین روز معده درد داشتم از روز اول وروجک وشیطون بودی . طبق علائم بارداریم همه میگفتن بچه پسره تقریبا باور کرده بودیم شما پسری ولی 4ماهگی سونوگرافی نشون داد شما یه دختر قشنگی مثل فرشته های آسمونی.

6ماهگی مادرجون سیسمونیتو خرید برای خرید تخت وکمدت دردسر زیادی داشتن اول یه جای دیگه سفارش دادن قرمز وسفید ولی بد قولی کرد بعد از یه جای دیگه سه رنگ سفید نارنجی سبز برات خریدن که من اون روز نبودم سلیقه خاله بنی بود که خیلی هم قشنگ شد.

تولد تو هم زمان شد با عقد و عروسی خالت البته خوش قدمی شما بود روز عقدش هیچ لباسی اندازم نبود خریدم نرفتم چون یک هفته بعدش قراربود شما به دنیا بیای .

تا چهل هفته صبر کردم تا تو طبیعی بیای ولی قصد دنیا اومدن نداشتی روز 20 بهمن که رفتم دکترببینم چرا درد ندارم دکتر گفت پرنسس شما طبیعی نمیاد آماده شو برو عمل کن ما هم سریع رفتیم بیمارستان وشما 7 بعد از ظهر چشاتو رو دنیای بیرون وا کردی.

راستی یادم رفت اولین مسافرت زندگیتو شمال رفتیم وقتی 3 ماهه بودم البته با اصرار پدرت. به من اصلا خوش نگذشت چون با یک سری آدمای بی ذوق رفتیم حالا بابات قول داده دفعه بعد سه نفری بریم که حسابی به شما خوش بگذره . 

این 21 روز دخمل خوبی بودی اولا یکم زردی داشتی هر روز تست میدادی حالا خوب شدی .وزن روز تولدت 3600 بود سه روزگی 3200 شدی بعد از 15 روز 3700 شدی . حسابی بازیگوشی کل روز میخوابی وشبا بازیت میگیره دکترت گفته بعد از چهلم شبا دیگه میخوابی . قدت هم 50 سانت بود که حالا یک سانت اضافه شده .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)